پیغمبران افراد مشخص و شناخته شده‌ای می‌باشند که به لحاظ تاریخ واقعیت داشته‌اند و واضعین ادیان توحیدی هستند. آنها هم افرادی از بشر و دارای خصال و احوالی بوده‌اند.

پیش از آنکه وارد بحث در حقیقت و حقانیت یا باطل بودن دعوت آنها بشویم، خوب است خودشان را بشناسیم. همان طور که گروندگان اولیه ادیان و معاصرین انبیا پس از آشنایی و تماس با آنها ایمان آورده یا دشمن شده‌اند.

متأسفانه برای ما امکانات و اطلاعاتی که برای معاصرین انبیا وجود داشت، میسر نیست. مجبوریم از لابلای صفحات تاریخ و حکایایی که نقل و نوشته شده است و معلوم نیست تا چه حد افسانه و تا چه حد حقیقت باشد، به سراغشان برویم.

اما خوشبختانه محققین از میان اسناد و آثار تاریخی مطالبی کم و بیش استخراج و ثبت کرده‌اند. از طرف دیگر خود کتاب و احکامی که آنها آورده‌اند، می‌تواند ما را تا حدودی به اخلاق و افکارشان آشنا کند و بالاخره آثاری به لحاظ حکومت و تربیت و افکار و نیرو و نهضتهای ملی ایجاد کرده‌اند که از طریق آنها نیز می‌توان تا اندازه‌ای پی به اصل برد.

اتفاقا اگر تاریخ درباره پیغمبرانی مثل زرتشت خیلی مبهم و گنگ است و سال تولدش از ۵۰۰۰ سال تا ۵۰۰ سال قبل از میلاد با اختلاف فراوان گفته‌اند و یا درباره حضرت عیسی (ع)، کتب و مدارک تاریخی چیزی ننوشته‌اند، درباره پیغمبر خودمان، حتی در جزء جزء اعمال و حالات او، بعد از بعثت آن قدر روایات و اطلاعات و اسناد رسیده و ثبت شده است که مانند یک رجل معاصر دارای تاریخ روشن و مدرن می‌باشد و اروپاییها پس از حلاجیهای زیاد، کتابهای متعددی تحت عناوین:

Life of Mohammad     یا   La Via de Mahomet

نوشته‌اند. در هر حال به قدر کافی اطلاعات و آثار و شواهد در دسترس ما هست که بتوانیم قضاوتهایی درباره چگونگی پیغمبران بنماییم.

از مجموعه آن قصه ها و روایات و حکایات که البته مخلوط با تعصب و علاقه‌های مذهبی و انتسابهای فوق‌العاده و غیره می‌باشد و از خلال سایر احکام و آثار می‌توانیم نتیجه‌هایی بگیریم که به عقل و علم قابل قبول باشد.

تا حدودی که معلوم و مقبول است:

۱ـ انبیا قیام عظیم و مبارزه فوق‌العاده دشواری علیه افکار و آداب و شئون معاصر خود کرده‌اند.

مثلاً حضرت موسی (ع) که در برابر فرعون ایستاده و خروج بنی اسرائیل را که بنده و عمله‌های دربار و مردم مصر بودند، خواسته است، به فرض هم که حکایت اژدها شدن عصا و سایر معجزات را قبول نداشته باشیم، مسلم است که همان نزدیک شدن و در افتادن با فرعون و بیرون بردن بنی اسرائیل کار بسیار خطرناک و بزرگی بوده است و با قدرت فرعون و معتقدات دینی آن زمان و رسم تواضع و اطاعتی که مردم داشتند، به هیچ وجه جور نمی‌آمده است.

قیام حضرت رسول اکرم (ص) نیز در میان مردم مکه و اشراف قریش که تماماً بت پرست متعصب و دارای اخلاق و عادات مخصوصی بوده‌اند، کار ساده‌ای نبود و به طوری که تاریخ نشان می‌دهد، مواجه با هزاران مخالفت و مزاحمت و ممانعت و مشکلات گردید.

طبیعی است که وقتی تغییر دان یک عادت یا عقیده کوچک مردم (مثلا رسوم زناشویی متداول یا اعتقاد به نحس بودن بعضی چیزها یا تغییر لباس) مستلزم دردسرها و آزار و اخراج باشد، برگرداندن تمام آداب و رسوم و مقامها و نفوذها که اسلام باعث آن شد، چه عمل عظیم پرزحمت و پرخطری می‌باشد.

دعوت انبیا یک «حرکت خلاف جریان» یعنی مخالفت با تمایلات مردم و نفوذ و قدرتهای روز بوده است. حرف آنها در روز اول، خریدار و طرفدار که نداشته هیچ، بلکه با تعجب و تمسخر و تصادم فراوان روبرو بوده و آنچه در مقابل خود می‌دیده‌اند، موانع و خطرات بوده است.

۲ـ کلیه تاریخها و یادگارها و نشانه‌ها حکایت از زندگی سراسر مشکل و مجاهده پیغمبران می‌نماید و تمام آنها فداکاری را تا سر حد مرگ رسانده‌اند.

۳ـ تاریخ نشان می‌دهد که پشت سر آنها یک سیاست خارجی یا منافع و دسته‌بندیهای قومی و یا تحریکات خصوصی وجود نداشته است و کسی و عاملی آنها را به پیش نمی‌رانده است. مثل راسپوتین که از طرف آلمانها برای تضعیف دربار و دولت روسیه تقویت می‌شده است یا سید علی‌محمد باب و میرزا حسینعلی که اولی از طرف روسها و دومی از طرف انگلیسیها تحریک و حمایت می‌شدند. یا بعضی از نهضتهای استقلال‌طلبانه و تجزیه‌طلبانه که با فکر و پول و اسلحه یک سیاست رقیب پشتیبانی می‌شود.

نهضت انبیا از نوع حزب توده در ایران و حتی انقلاب مشروطیت که در آن زمان انگلیسیها برای کوتاه کردن دست روسها از دربار و قطع نفوذشان از ایران تمایل خاصی به مشروطه‌طلبان داشتند، نبوده است و همچنین شباهتی به روح تجددخواهی و تمایل به تمدن و آداب غربی در ممالک شرقی که اروپاییها از جهت توسعه نفوذ فرهنگی و سیاسی خود و تأمین بازارهای اقتصادی، همیشه طرفدار و الهام دهنده آن می‌باشند، نداشته است.

پیغمبران یکه و تنها وارد میدان مبارزه شدند. مخصوصاً در مورد پیغمبر آخرالزمان این وضع کاملا مشهود است و هیچ مورخی چه دوست و چه دشمن تا به حال یک سیاست یا جمعیت یا شخصیتی را سراغ ندیده است که محرک حضرت و مشوق اولیه او به این دعوت بوده باشد. البته بعداً پیروان و یارانی پیدا کردند و نیروها و افکار و عواطفی به پشتیبانی و به پیشرفت مکتب آنها برانگیخته شد. ولی تمام اینها محصول عمل خود آنها و دست پروردگارشان بود.

نه تنها پیغمبر اسلام و همچنین حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی (ع)، تا آنجا که تاریخ نشان می‌دهد، تحریک شده از طرف کسی و جایی نبودند، بلکه محیط ما قبل و اطراف پیغمبران را هم کاملا خالی از افراد برجسته‌ای می‌بینیم که توانسته باشند روی آنها تلقین و تأثیر نمایند و یا آنها به تقلید و تعلیم از کسی به چنین مقام و مقصد رسیده باشند.

۴ـ تعلیمات آنها و اقدام و عملشان برای جلب منافع خصوصی یا برتری خواهی قومی و سیادت سیاسی، نبوده، در پی جمع‌آوری مال و کسب قدرت برای خود و کسان و کشورشان نبوده‌اند. درست است که جامعه یا دولتی که بعداً از پیروان آنها تشکیل شده، به کشورگشایی پرداخته است؛ اما آنچه آنها می‌خواستند و به آن رسیدند، تغییر عقیده و تربیت اخلاق مردم بوده است. در حیات خودشان اگر هم توفیق در کسب ثروت و قدرت پیدا شده است، بهره و تمتعی از آن نبرده و از راهی که از اول در پیش گرفته‌اند، منحرف نشده‌اند.

حضرت پیغمبر (ص) تا روز رحلت در یک حجره مسجد و روی حصیر می‌خوابید و با آنکه شبه جزیره عربستان مسلمان شده بودند و هزاران نفر فدایی به جان داشت و قطرات آب وضویش را تبرک و شفا می‌دانستند و افتخار به خدمت و بندگی او می‌کردند، هیچ‌گونه دم و دستگاه و نوکر و غلام یا قراول و شوکت و جلال برای خود درست نکرد. با مردم مانند روزهای تنهایی و تنگدستی اول، صمیمی و متواضع بود؛ همین طور حضرت عیسی (ع) و حضرت موسی (ع).

علاقه و توجه آنها به خارج از شخص خود و بالاتر از سلطنت و قدرت فامیلی یا ملی بود. ضمناً با آنکه دعوی پیامبری و تبلیغ اوامر الهی را داشتند، مقام و حقوقی توقع نداشته و خود را واسطی برای ارتباط و نزدیکی خلق با خالق می‌دانستند (مثلا در تشهد نماز به ما دستور داده است بگوییم:

«أشهد أن محمداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ»)

۵ـ با توجه به مخالفتها و مشکلات موجود و اینکه از هر کاری در دنیا سخت‌تر، برگرداندن نظریه و عقیده و رویۀ مردم است وتسخیر عواطف و عقول، قابلیت و لیاقت خیلی بیشتری می‌خواهد تا تسخیر مال یا کار مردم و با توجه به اینکه عقیده و رویه‌ای که آنها خواهان آن بودند، برخلاف معمول و مطبوع مردم بوده، مع ذلک توانستند با شروع از هیچ، پیروانی در زمان حیات و بعد از وفات خود پیدا کنند، به طوری که امروز متجاوز از ۶۰۰ میلیون محمدی و گویا یک میلیارد عیسوی وجود دارد و باید گفت که بزرگترین موفقیت را به دست آورده‌اند.

هیچ فیلسوف یا دانشمند و سردار و زمامداری در دنیا نیست که چنین تأثیری در تغییر افکار و احوال کرده و بعد از صدها و هزاران سال‌، این اندازه پیرو داشته باشد. بنابراین، عملشان، چه خوب و چه بد، چه درست و چه غلط، امر مسلم این است که در راه مقصود خود توفیق بزرگی یافته‌اند.

این از جهت قبولاندن مذهبشان بود. حال اگر مثلاً پیغمبر اسلام (ص) را از جهت اجتماعی و تربیتی و اداری هم در نظر بگیریم، می‌بینیم باز بی‌نظیر است. تاریخ هیچ سرسلسله‌ای را نشان نمی‌دهد که توانسته باشد یک منطقه بزرگی مثل عربستان وحشی را که به عمر تاریخی خود هیچ‌گاه دارای دولت و وحدت و حکومت نبوده است، در مدت ۲۳ سال به صورت یک واحد اداری و اجتماعی صمیمی درآورده و شالوده و اساسی بریزد که بر روی آن دولتها و حکومتها و تمدنها پدیدار شود.

۶ـ همان طور که در درس سوم توضیح داده شد، مکتب و تعلیمات اصی آنها با آنچه مأنوس و معمول افکار و اشتغالات بشری است، به کلی متفاوت می‌باشد.

۷ـ کلیه ادیان توحیدی سبب حرکت و پیشرفت و موجب راهنمایی و تربیت و سلامتی در پیروان اولیه شده‌اند.

بنی اسرائیل از اسارت مضر بیرون آمد و صاحب استقلال شد و با شوکت‌ترین قدرتها را در زمان داود و سلیمان تشکیل دادند.

عیسویها از غرور و سبعیت رومی و از جهالت قرون وسطایی بیرون آمدند و صاحب لطیف‌ترین خصال اخلاقی شدند.

حال عربها و ایرانیها و بعداً ترکها هم معلوم است که چگونه تا زمانی که از تعلیمات اولیۀ عالیه منحرف نشده بودند، به چه مراحلی توانستند برسند.

۸ـ با آنکه در روز ظهور این مذاهب، تعلیماتشان برای مردم خیلی مخالف عادات و عقل و ذوقشان به نظر می‌آمده است (از قبیل تساوی طبقات و عدم برتری پولدارها و اعیان و شاهزادگان بر سایرین، انفاق و پرداخت وجوهات اجباری از مال خود، طهارت، روزه، منع شراب، خودداری از قمار، حرمت ربا، فضیلت اخلاق و علم و امثال آن)، هر قدر علم و تمدن پیش رفته است، بشر بنا به تشخیص و تجربه و احتیاج بیش از پیش به ضرورت و به حقیقت آنها برخورده است.

به طور کلی بشر، قرن به قرن به مکتب انبیا نزدیکتر شده و می‌شود. یعنی سیر علوم و تمدن در تأیید انبیا پیش می‌رود (توضیح و بحث مفصل این قسمت در کتاب «راه طی شده» مندرج است).

نتیجه گیری

از مجموع ملاحظات فوق که روی هم رفته مورد قبول موافق و مخالف ادیان می‌باشد و از مجموعه مآخذی مه در دسترس ماست، می‌توان نتایج ذیل را استنباط کرد:

۱ـ پیغمبران به هیچ وجه من الوجوه سودجو و شیاد و حقه‌باز نبوده‌اند.

زیرا که حقه‌بازها و سودجویان همیشه نگاه می‌کنند تا ببینند در میان مردم چه متاعی بازار گرم دارد و پی آن می‌رود. مثلاً اگر ببینند جریان سیاسی رو به کمونیستی است، دم از طرفداری رنجبران می‌زنند و خود را مخالف ثروتمندان و سرمایه‌داران‌ نشان می‌دهند و همین که دیدند اوضاع برگشته و سرمایه‌داران یا دربار قدرت پیدا کرده‌اند، طرفدار دو آتشه آنها می‌شوند.

مردم شیاد در جمع مقدسین که قرار بگیرند، تسبیح می‌گردانند و ورد و دعا می‌خوانند و چون میان بی‌دینها برون، زودتر و بیشتر از سایرین عرق می‌خورند؛ و قس علی ذلک.

آنها که به مخالفت با آداب و افکار و رسوم برمی‌خیزند و با گردن کلفتها و صاحبان نفوذ در می‌افتند، هیچ گاه شیاد و حقه‌باز نیستند.

۲ـ لااقل خودشان به آیینی که آورده بودند، صمیمانه و صادقانه اعتقاد داشته‌اند.

زیرا که حاضر به قبول انواع محرومیتها و سختیها و فداکاریها شده‌اند. خیلیها در دنیا، خیلی حرفها می‌زنند، ولی اگر پای منافع و آسایش آنها پیش آمد، پس می‌زنند، مگر آنکه حقیقتاً علاقه‌مند و مؤمن به عقیده خود باشند.

چطور می‌شود شخص به خدای واحد و به کتابی از ته دل علاقه و عقیده نداشته باشد و مع ذلک از همه چیز خود صرف‌نظر کند و تا پای جان بایستد؟

حتما حکایت پیشنهاد اشراف قریش را به پیغمبر اکرم (ص) شنیده‌اید. در اوایل بعثت که حضرت، مردم را به رها کردن بتها و پرستش خدا دعوت می‌فرمود و هنوز در حمایت ابوطالب بود، روزی بزرگان قریش پیش ابوطالب آمده و گفتند برادرزاده‌ات اگر طالب مال است، ما آن قدر باغ و شتر و کالا به او می‌دهیم که تصورش را نکرده باشد، به شرط آنکه به خداهای ما بد نگوید و دست از این حرفها بردارد. اگر زن و کنیز دوست دارد، حاضریم از بهترین و زیباترین دخترهای عرب و روم برای او بیاوریم و او را به آقایی و ریاست هم قبول می‌کنیم…

ابوطالب به حضرت مراجعه کرد. حضرت فرمود: به خدا قسم اگر خورشید را طرف راست من و ماه را طرف چپ من قرار دهید (یعنی اگر تمام دنیا را در اختیار من قرار دهید)، دست از عقیده و دعوتم برنخواهم داشت!…

مسلم است که چنین شخصی به معتقات و به مأموریتش بیش از هر چیز علاقه داشته و خود را گول نمی‌زده است.

۳ـ تحریک شده و تعلیم گرفته و تقلید کننده نبودند، بلکه منبعث و برانگیخته و جوشیده از خود بودند و از جائی و از کسی، غیر از مردم و سایرن، الهام می‌گرفته‌اند.

توضیح قسمت اول مطلب در بند قبلی داده شد. تاریخ هم به هیچ وجه معلمی و مدرسه‌ای و امر کنندهای برای هیچ یک از پیغمبران نشان نمی‌دهد. اینها یا مانند نوابغ بزرگ دنیا، از ذوق و فطرت و استعداد خودشان آن افکار و صفات را کسب کرده بودند و یا از خارج.

۴ـ حتما مردمانی خودخواه و کوتاه نظر که به دنبال منافع شخصی باشند، نبوده‌اند؛ آنها علو طبع و استقلال و استغنا داشته‌اند.

بند۴ بحث گذشته این حقیقت را می‌رساند و نوع تعلیمات آنها که متوجه ملکات اخلاقی و محبت و خدمت به نوع است و بی‌نیازی که در زندگی نشان داده‌اند، قسمت دوم مطلب فوق را ثابت می‌کند.

۵ـ ساده‌لوح و مالیخولیایی و مردمانی ناتوان و ضعیف نبوده اند، بلکه نهایت رشد و تفوق را داشته‌اند و خیلی جلوتر و بالاتر از فلاسفه و دانشمندان و رجال بزرگ تاریخ رفته و حقیقتاً نابغه بوده‌اند.

اشخاص ساده‌لوح و ضعیف‌النفس به موفقیتهای دنیایی و تسلط و تسخیر مردم (آن هم بعد از فوت و زوال قدرتشان) مایل نمی‌شوند. کارهایی که پیغمبران انجام داده‌اند، وسعت نبوغ آنها را می‌رساند.

۶ـ وقتی قبول کردیم که مکتب و تعلیمات انبیا:

اولا: از وجود خود آنها سرچشمه گزفته است نه از نفوذ و تحریک و تقلید و تعلیم دیگران.

ثانیاً، تمام آن معتقدات و دستورات از صدر تا ذیل ناشی از یک منشأ و منتهی به یک مقصد، یعنی خدا بوده است.

یعنی اگر می‌گفته‌اند دروغ نگویید یا احسان کنید یا به جنگ بروید، صرفاً و تماماً برای خدا و به عقیده آنها مربوط بوده است.

چون برای دنیا معتقد به خدایی بوده‌اند و همه را مخلوق و بنده او می‌دانسته‌اند، حکم به برادری و برابری می‌کردند و چون ظلم و دروغ را منافی با صفات و مشیت خدا یا حق و حقیقت می‌دانسته‌اند، آنها را حرام کرده بودند؛ نه برای اینکه مثلاً نظام اجتماع مثلاً درست شود.

ثالثاً، چون مأموریت و خدمات آنها با صداقت و رشد و نبوغ توأم بوده است، مجبوریم بگوییم چنین مجموعه و مکتبی که به اصل واحدی به نام خدا متکی بوده، می‌بایستی یا محصول تخیلات و تصورات شخصی و ابداعات من‌درآوردی بوده باشد ـ در این صورت چیزی که از خیال و وهم و ابداعهای شخصی سرزده باشد، پوچ و نامربوط بودن آن بزودی واضح خواهد شد و از هم می‌پاشد ـ و یا حال که می‌بینیم به صورت یک مکتب مثبت یعنی سازنده و مفید و محرک و یک سیستم مرتبطی ازآب درآمده و سیر زمانه و تمدن به تأیید و استقبال آن برخاسته است، پس باید قبول کنیم منبع و منشأ واقعی حقیقی و در عین حال فوق بشری داشته است. یعنی آن فرضیه یا عقیده اساسی که داشته‌اند و نامش را خدا گذاشته و تمام مکتبشان از او تراوش می‌کرده، صحیح و درست بوده است.

ضمناً چون خودشان صمیمانه به آیینشان اعتقاد داشته و از دروغ و تزویر حتماً و شدیداً احتراز داشتند و آنچه می‌گفتند، صادقانه می‌گفتند، بنابراین ادعای آنها هم که این حرفها و تعلیمات از پیش خوشان و به عقل خودشان نیست و از خدا اخذ می‌کنند، این هم نمی‌تواند دروغ بوده باشد و هیچ گونه سود و غرض شخصی و قومی در این امر نداشته‌اند. پس دعوی آنها بر الهام گرفتن از غیب، نه وهم و دیوانگی بوده است، نه دروغ و ساختگی.

 

————————–

 

منبع: